الناز نفس مامان الناز نفس مامان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نفس مامان الناز

فرزندم

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سئوالاتی می کنم با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده ... همانگونه که تو اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی زمان...
26 دی 1392

دلم كلي تنگ شده

حوصله خواندن ندارم حوصله نوشتن هم ندارم اين همه دلتنگي نه با خواندن كم ميشود نه با نوشتن ...... دلم تو را مي خواهد دلم برايت تنگ شده قدر يمي از سه نقطه هاي اخر نوشته ام الناز جونم امروز بابا مهدي رفت چين منم كلي دلم از الان تنگ شده واسش اخه ايندفعه شما بيشتر متوجه ميشي هي ميري و مياي ميگي بايا مهدي رفته دوبك (دوبي)الهي مامان فدات شه ميرفتي و ميومدي به بابا ميگفتي نميشه نري دوبك ميشه منم ببري اخه من دلم تنگ ميشه اخه من دوستت دارم الهي فداي اون دل كوچيكت بشم من تازه امروز كم دلم گرفته بود شما هم داشتي بازي ميكردي كه يهو لبت خورد لبه ميز عسلي و واي كلي خون اومد الهي برات بميرم مامان من كه ديگه داشتم ميمردم از غصه مامان برات بميره لبت باد كر...
18 دی 1392

یه شب برفی

سلام الناز جونم بالاخره تو شهر ما هم برف اومد اخ که چقدر دلم واسه یه برف بازی درست و حسابی تنگ شده البته اگه این برفه قول بده تا فردا همش بباره قربونت برم که امسال بیشتر متوجه میشی و میومدی از پنجره نگاه میکردی و میگفتی چقدر برف الناز جونم الان که دارم این پست و میزارم شما داری سرفه میکنی اخه یه کوچولو سرما خوردی الهی درد و بلاهات بریزه تو جون من و هیچ وقت مریض نبینمت اخه تو عمر مامانی عاشقتم عروسک اینم عکس امشب که از پنجره اشپزخونه گرفتم ...
12 دی 1392

دختر كه داشته باشي

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- ... و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود که بیندازیش به گردن دخترت دختر که داشته باشی گاهی دلت می لرزد از فکر ا...
3 دی 1392
1